جدول جو
جدول جو

معنی سیه کاسه - جستجوی لغت در جدول جو

سیه کاسه
سیاه کاسه، بخیل، خسیس، فرومایه
تصویری از سیه کاسه
تصویر سیه کاسه
فرهنگ فارسی عمید
سیه کاسه
(یَهْ سَ / سِ)
کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او
بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او.
خاقانی.
تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر.
خاقانی.
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.
حافظ.
حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند
ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند.
صائب (از آنندراج).
رجوع به سیاه کاسه شود
لغت نامه دهخدا
سیه کاسه
((~. س))
سیاه کاسه، بخیل
تصویری از سیه کاسه
تصویر سیه کاسه
فرهنگ فارسی معین
سیه کاسه
بی شرم، بی حیا
متضاد: پرآزرم، لئیم، پست، حریص، طماع
متضاد: قانع، بدبخت
متضاد: خوشبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه کاسه
تصویر شاه کاسه
کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه کاسه
تصویر سیاه کاسه
بخیل، خسیس، فرومایه، برای مثال چرخ سیاه کاسه خوان ساخت شبروان را / نان سپید او مه و نان ریزه هاش اختر (خاقانی - ۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
سیاهکار، بدکار، گناهکار، فاسق، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه نامه
تصویر سیه نامه
سیاه نامه، گناهکار، عاصی، بد کار، فاسق، فاجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم کاسه
تصویر نیم کاسه
کاسۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(سیا سَ /سِ)
ممسک. بخیل. طمعکار، زندانی. اسیر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه کاسه شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) :
سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند
تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه.
سوزنی.
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود.
نظامی.
بدزدید بقال از اونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی.
رجوع به سیاه کار شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
بدبخت و نامراد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ سَ / سِ)
آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن. آنچه از بقیۀ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نوعی از کاسه و قدح چوبین گنبدنما. (آنندراج). قحف. (مهذب الاسماء). نصفی. پیالۀ خرد را جام نام است و کلان را کاسه و متوسط را نیم کاسه. (خان آرزو از فرهنگ فارسی معین). ظرفی به شکل پیاله و کاسه که از کاسه کوچکتر و از پیاله بزرگتر است.
- نیم کاسه زیرکاسه داشتن (بودن) ، کنایه از مکر و حیله. (غیاث اللغات) (از مصطلحات). تعبیه کردن چیزی از راه فریب در چیزی. (آنندراج). کنایه از اینکه قضیه غیر ازصورت ظاهر، محتوی و موضوع دیگری در معنی دارد. رمزی و رازی در کار بودن:
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد
اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای.
میر برهان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ)
کاسۀ کلان. (بهار عجم) :
پیاله از سر فغفور میزند تیغش
که باده میخورد از شاه کاسه حوصله دار.
شفیع.
ز خلق چشم طمع ننگ پادشاهان است
بشاه کاسه گدایی نمیتوان کردن.
تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ سَ / سِ)
سیاه پیسه. آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد:
این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(یَهْ مَ / مِ)
که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده:
ماتم عمر رفته خواهم داشت
زآن سیه جامه ام چو میغ از تو.
خاقانی.
این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم
حالی ازاشک حلی های گهر بربندم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَهْ نَ / نِ)
شونیز. (دهار). رجوع به سیاه دانه شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب.
رجوع به سیاه کاری شود
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ / سِ)
بخیل. ممسک. رذل. بدبخت. (برهان). کنایه از ممسک و بخیل. (آنندراج) :
در جنب کفت سیاه کاسه
حاشا فلک کبودجامه.
انوری.
وز دهر سیاه کاسه در کاسم
صدساله غم است شرب یک روزه.
خاقانی.
بگذار تا بخط و کفت اقتدا کنند
شام سیاه کاسه و صبح سپیدپی.
شمس الدین طبسی.
رجوع به سیه کاسه شود
لغت نامه دهخدا
که دارای یک کارباشد، که یک کاراز او ساسته شود، یک جا یک قلم کلی. یا یک کاسه کردن، یکجا کردن یکجا جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه خانه
تصویر سیه خانه
سیاه چادر، زندان محبس، خانه بدیمن منزل بی میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه متوسط. توضیح پیاله خرد را (جام) نام است و کلان را (کاسه) و متوسط را (نیم کاسه) و (نصفی)، نوعی ظرفل چوبین نیم کروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ کاسه
تصویر میخ کاسه
(زرگری) سندان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه نامه
تصویر سیه نامه
کنایه از مردم فاسق گنهکار و بدکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهکاسه
تصویر سیاهکاسه
بخیل خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه کاسه
تصویر شاه کاسه
کاسه کلان کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه کاسه
تصویر نه کاسه
نه فلک: (درین نه کاسه جان سوز دل گیر گرت روزی عروسس کرد تقدیر) (اسرار نامه عطار چا. دکتر گوهرین. 158)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید کاسه
تصویر سفید کاسه
جوانمرد صاحب همت مقابل سیه کاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهکاسه
تصویر سیاهکاسه
((سَ یا س))
بخیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاسه
تصویر یک کاسه
((~. س))
یک جا، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
((یَ))
سیاهکار، بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم اسه
تصویر سیم اسه
آرمیچر
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکار، سیاه کار، فاسق، گناه کار، فاجر
متضاد: صالح، ظالم، ستمکار، ستمگر
متضاد: دادگر، عادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد